سفارش تبلیغ
صبا ویژن
میراث انتظار
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  محسن ملکی[6]
 

برای تعجیل در ظهور اقا و سلامتی ایشان صلوات فراموش نشه اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

   نویسندگان وبلاگ -گروهی
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 26
کل بازدید : 483111
کل یادداشتها ها : 738

   موسیقی

نوشته شده در تاریخ 87/10/30 ساعت 11:4 ع توسط محسن ملکی


گفتم که از فراقت عمریست بی قرارم

گفت از فراق یاران من نیز بی قرارم

گفتم به جز شما من فریادرس ندارم

گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم

گفتم که یاورانت مظلوم هر دیارند

گفتا مرا ببینند مظلوم روزگارم

گفتم که شیعیانت در رنج و در عذابند

گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم

گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو

گفتا که من شب و روز در انتظار یارم

گفتم که چشم شیعه گریان بود به راهت

گفتا که من همیشه بر دیده اشک دارم

گفتم که دشمن تو در فکر محو شیعه ست

گفتا به حال شیعه هر لحظه پاسدارم

گفتم به شیعیانت آیا پیام داری؟

گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم

گفتم که ای امامم از ما چرا نهانی؟

گفتا به چشم محرم همواره آشکارم



  



نوشته شده در تاریخ 87/10/27 ساعت 4:53 ع توسط محسن ملکی


مولایم:

امروز خیلی دلتنگم...نمی دانم این دل تنها بهانه ی که رامی گیرد. وقتی کوچک بودم هرگاه که دلتنگ می شدم مادرم دستم را می گرفت و با هم به پارک می رفتیم کمی که بازی می کردم دیگر از آن همه دلتنگی که دل کوچکم را سخت در بر گرفته بود خبری نبود.

اما حالا که بزرگ شده ام وقتی دلتنگ می شوم، هیچکس و هیچ چیز نمی تواند آرامم کند...خیلی سخت است که آدم نتواند به کسی راز دلش را بگوید اما مولایم شما که از آشکار و نهان این دل تنها باخبرید ، شما که می دانید این دل چرا بهانه می گیرد، پس چرا........... پس چرا آرامش نمی کنید؟ چرا به فریاد تنهاییش نمی رسید؟ مگر این دل چقدر تاب و توان دارد؟ چقدر می تواند صبوری کند؟

مولایم:

دیر زمانی است که دیگر دلم آرام و قرار ندارد. نمی دانید غروب های جمعه وقتی از وصال محبوب نا امید می شود چه غوغایی به پا می کند در این زندان تنهایی من. چگونه آرامش کنم؟ وعده ی کدامین جمعه را به او بدهم؟ کدامین روز را روز لقای یار بنامم برایش تا که اندکی آرام بگیرد؟

با اینکه سخت است اما من و این دل پر درد منتظر می مانیم تا که یک روز ابرهای آسمان انتظار کنار رود و خورشید منتظران روی همچون ماه خویش را به جهانیان نمایان کند

 

http://montazerat-hastam.blogfa.com/



  



نوشته شده در تاریخ 87/10/26 ساعت 11:23 ع توسط محسن ملکی


زمین در این مویه های گداخته،دوری تو را بغض کرده

این پیله های انجماد را که قرنهاست بدور باور خویش تنیده جز تو کسی نمی تواند بشکند.

سنگ فرشهای سرخ نیز فریاد این المرتجا سر داده اند ما روزهای بی تو را ثانیه به ثانیه تبخیر می شویم

نیلگون ترین تبسم آسمان ،ما زیر پوست لب هایمان شعر یوسف می خوانیم .

اللهم عجل لولیک الفرج



  



نوشته شده در تاریخ 87/10/19 ساعت 11:36 ع توسط محسن ملکی


مولای مهربانی ها کجایی؟

پس چه زمانی از پس ابرهای مهربانی بیرون می آیی؟ آقای من دلتنگم. دلتنگ یک نیم نگاه. دلتنگ یک نوازش . دلتنگم و شاکی. شاکی از این همه بی رحمی ....

مولای من ای کاش می آمدی. ای کاش این دل داغدیده را به نوایی روحانی شاد می کردی. ای کاش با آمدنت به این جمعه های انتظار پایان می دادی. شاکی ام از خودم که چرا آنگونه نبودم که شما می خواستید. چرا نشانه هایی را که برایم فرستادید ندیدم. چرا همچنان در خواب غفلت غرقم و دست کسانی را که برای کمک به طرفم روان می شود را نمی بینم.

محبوب من: می دانم که گناهکارم . می دانم که بدم اما من ِ بنده ی گناهکار نیز چشم امیدم به شماست . اگر پشتم را خالی کنید و دستم را نگیرید به چه کسی پناه ببرم؟ به کدامین سو روانه شوم ؟ به کدامین کورسوی چراغ دل ببندم؟

آقای من دلتنگی ام مثل همیشه با رسیدن غروب جمعه تشدید می یابد ای کاش جمعه های انتظار و سرگردانی را به همین زودی ها پایانی باشد.

http://montazerat-hastam.blogfa.com/



  



نوشته شده در تاریخ 87/10/14 ساعت 12:9 ص توسط محسن ملکی


بار دیگر جمعه اى بود ودلى بود و امید

 

و تمام چشم ها رو به افق دوخته بود،

 

آسمان هم مکث مى کرد لحظه اى تا بیابى از سفر!

 

اى مسافر تمام قلب ها،

 

       لحظه لحظه سرخى غروب بر قلب هاى بى قرار عاشقان شرر مى ریخت؛

 

و با عبور لحظه ها دل میان صحن سینه بى تاب تر مى زد،

 

و چشم هاى انتظار خیره تر مى شد،

 

ولى انگار قرار نبود به چشمان خسته عاشقان قدم بگذارى...

 

آرى باز جمعه اى دیگر از جنس تمام جمعه هاى انتظار غروب کرد،

 

امّا در آیینه اشکهاى چشمان کبوتران غریب،

 

 تک سوار آرزوهاى سپید، جولان نداد.

 

مهربانا، با من بگو تا کدامین بهار باید جمعه شمارى کنم؟

 

اى مرد جمعه حضور، بیا که جمعه ها بیش از این طاقت تنهایى ندارند،

 

بیا که تمام عشق های زمینی و مجازی هم نتوانست برایمان

 

 جاى خالیت را پر کند!

 

خبر دارى چقدر یاس ها دلواپس تواند؟

 

پیچک ها بر سر پرچین ها در انتظار تو نشسته اند؟

 

و شکوفه هاى اطلسى در جمعه هاى بى کسى بى قراری مى کنند

 

و بلبلان خوش آواز دیگر در این باغ غمزده آواز نمى خوانند .

 

       و دیرگاهى است که باران امید، خاک زخمى وجودم را نوازش نداده است!

 

جمعه ها در تمام سال ها و فصل ها عید من است،

 

عید تمام لحظه هاى منتظران،

 

بیا که عیدى سبزمان، حضور بهارى توست!

 

مولا بگو کدامین جمعه مى آیى؟

 

کدامین ماه، کدامین فصل سبز،

 

بگو تا تمام کوچه هاى بى عبور دلم را با مژه هاى پریشان و اشک دیدگانم

 

 آب و جارو کنم،

 

اگر چه من تمام جمعه ها در انتظار تو نشسته ام،

 

و تمام لحظه ها را در انتظار تو نشسته ام،

 

اما هنوزچشم من منتظر و بارانى مانده پشت همه پنجره ها!

 

 اندازه اى یک جمعه فقط مانده تا زمزمه ی پنجره ها

 

تا نیایى دل بى طاقت من به خودش رنگ عدم مى گیرد پا به پاى همه

 

منتظران غروب تمام روزها دلم مى گیرد ولی بیشتر از تمام روزها،

 

  عصر آدینه دلم مى گیرد.

http://aghasi5.blogfa.com/



  



نوشته شده در تاریخ 87/10/5 ساعت 10:51 ع توسط محسن ملکی


اگر دعای من امشب به آسمان برسد


گمان کنم که خدا هم به دادمان برسد

 

رمق نمانده به جسمم, خدای من مددی!


مگر ز تو به تن مرده‌ام توان برسد

 

غمم ز دوری یار است، یار گمشده‌ام


چه می‌شود خبر از یار بی نشان برسد؟

 

چه می‌شود که بیاید سوار مشرقی‌ام


و بر پیاده ی خسته، توان و جان برسد؟

 

پر از لطافت گل می‌شود نسیم چمن


اگر به فصل خزان یار مهربان برسد

 

گلاب و عطر بپاشید در مسیر ظهور


گمان کنم که هر آن لحظه میهمان برسد!

 

همیشه منتظرم درکنار جاده عشق


که پیک خوش خبر از سمت جمکران برسد

 

تمام ذهن مرا پر نموده این پرسش

 
چه می‌کنیم اگر وقت امتحان برسد؟

 

خدا کند که در این روز, روسپید شویم


چو کارنامه به آن مصلح جهان برسد

 

یقین بدان که اثر می‌کند دعای فرج


و از عنایت آن صاحب‌الزمان برسد

 

شروع دفتر باور به نام او زیباست


اگر که ختم غزل هم به پای آن برسد



  





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ